سازمانها و سیستمهای سیاسی مسیحیت صهیونیستی و اصولگرافقط به آماده ساختن جامعه آمریکا برای بازگشت مسیح اکتفا نکردند، بلکه رسالت آنها، رسالت جهانی و صلیبی بود و نقش آن فقط به سیاست داخلی محدود نمی شد، بلکه در سیاست خارجی آمریکا نیز دارای نقش مهم و مؤثری شدند. جریان (مسیحیت صهیونیسم)، بر آمده از کتاب مقدس مسیحی ـ یهودی (عهد قدیم و عهد جدید) می باشد. که با الهام گیری از متون مقدس، عقاید و مبانی اعتقادی خود را پایه ریزی کرده است.شکل گیری این جریان به نهضت پروتستانتیسم (مارتین لوتر) و عصر(اصلاح طلبی دینی) وی بر می گردد. پروتستانتیسم را می توان به نوعی بازگشت و رجعت مسیحیان به (عهد قدیم) یا تورات نامید.
نهضت پروتستانتیسم به طور مشخص با (لوتر) و آراء اعتقادی جدید او در خصوص مسیحیت آغاز می گردد. لوتر پیش از آغاز نهضت پروتستانتیسم، تحت تأثیر عمیق آموزه های فلسفی، تئولوژیک و جهان بینی عبرانی بوده است. تأثیر پذیری لوتر و همفکران او از عهد عتیق دریک فرایند طبیعی، موجب پیدایی تغییرات بزرگی در مفاهیم دینی کلیسای کاتولیک گردید، بزرگداشت یهودیان و برتر دانستن قوم یهود ومتعلق دانستن سرزمین های فلسطین تحت عنوان به اصطلاح (ارض موعود) و سرزمین های مقدس وعده داده شده به قوم یهود از جانب خداوند، شاخصه دیگر پروتستانتیسم لوتری بود، که بعدها به عنوان مبانی اعتقادی این جریان ظهور و بروز پیدا کرد، عقایدی از جمله اینکه :
الف : سرزمین فلسطین متعلق به قوم برگزیده خداوند (بنی اسرائیل)است.
ب : یهودیان سراسر دنیا براساس پیشگویی های کتاب مقدس،باید به ارض موعود منتقل شوند.
ج : دولت اسرائیل به عنوان زمینه ساز ظهور حضرت مسیح باید درفلسطین تشکیل شود.
د: بعد از تشکیل دولت یهود، با تخریب مسجد الاقصی و قبه الصخره توسط یهودیان، جنگ نهایی به نام (آرماگدون) بین اهل خیر (یهودیان و مسیحیان) و اهل شر (مسلمانان و روسیه) اتفاق می افتد. و حضرت مسیح ظهور کرده و با شکست سپاهیان شر، هزار سال بر دنیا حکومت می کند. صهیونیسم مسیحی به عنوان پروژه بازگشت یهودیان به سرزمین های مقدس، با انقلاب پیوریتن ها در انگلستان که علاقه زیادی به عهد عتیق (تورات) و یهودیان از خود نشان می دادند، موردحمایت گسترده ای قرار گرفت.
پیوریتن ها در سال (1649 م) که اجازه استقرار و اقامت یهودیان درانگلستان را صادر کردند، خواستار وساطت جهانیان جهت انتقال یهودیان به سرزمین های مقدس شدند و از آن تاریخ، پیوسته خود رامنتظر بازگشت یهودیان به سرزمین های مقدس نشان می دادند و درجهت تحقق این امر، نهایت تلاش خود را می کردند. با ورود اولین گروه مهاجران انگلیسی اولیه به آمریکا، آن را (اورشلیم) جدید یا (کنعان جدید) تلقی کردند و خود را به عبرانی های قدیم تشبیه نمودند، که ازظلم و ستم فرعون (جیمز اول پادشاه انگلیس) فرار کردند و از سرزمین مصر (انگلیس) به جست و جوی سرزمین موعود جدید گریختند، به این ترتیب ؛ تعقیب و بیرون راندن سرخپوستان توسط مهاجران پروتستان در دنیای جدید (آمریکا) بسان تعقیب و بیرون راندن عبرانی های قدیم توسط کنعانی ها در فلسطین بود.
تبدیل دنیای جدید به (اسرائیل جدید)، هدف اصلی طرح شهرک نشینان مهاجر پروتستانی پورتانی اولیه در آمریکا بود. آنها همیشه درانگلستان خواب تطبیق و اجرای شریعت تورات را می دیدند و هنگامی که به آمریکا آمدند، رؤیای دولتی را در سر پروراندند که دستورات وفرمان های خداوند بر آن حکومت کند، حتی مورخی چون (جان فیسک) می گوید: (همین که می بینی تاریخی در آمریکا ساخته می شود، ملاحظه می کنی که آن، تاریخی آمریکایی ـ یهودی است).آنها نماز را به زبان عبری می خواندند و بر فرزندان خویش نام هایی ازداستان های تورات می گذاشتند.
با آغاز قرن هجدهم، اعتقاد به برانگیختگی یهود در فلسطین، تبدیل به یکی از اصول لاهوتی مهم پروتستان های آمریکایی شد، به طوری که اعتقاد به مسیح منتظر و (عصر هزاره خوشبختی) جایگاه مهم وبارزی در اعتقادات این مسیحیان پیدا کرد.
با ورود آمریکا به دوره رشد و بیداری بزرگ مذهبی در دهه چهارم قرن نوزدهم، (مسیحیت صهیونیسم) از مسیحیت یهود زاده شد و با هدف قرار دادن فرهنگ و سیاست آمریکا، آنها را به فریضه برپایی اسرائیل (برانگیختگی یهود و حمایت از آنها، به عنوان فریضه ای الهی و فرهنگی و در نهایت سیاسی) ملزم کرد.
به این ترتیب، (صهیونیسم آمریکایی) دهها سال پیشتر، گوی سبقت را از (صهیونیسم هرتزلی) در زمینه بر پایی اسرائیل ربود و این، یکی ازدلایل تفسیر کننده حمایت آمریکا از بر پایی اسرائیل در سال (1948 م)و سپس پشتیبانی آمریکا از اسرائیل است. این حمایت و جانبداری،صبغه ای الهی و فرهنگی دارد که در جان و روح سیاست و حکومت آمریکایی ها، رخنه کرده است. جریان مسیحیت صهیونیسم روز به روزدر تار و پود فرهنگ آمریکایی نفوذ کرده و در راستای گسترش اهداف وبرنامه های خود نهادها، سازمان ها و گروههای مختلفی را تشکیل داده وبا (پشتیبانی مالی و سیاسی صهیونیسم بین الملل)، توانسته ابزارهای مختلف سیاسی، اقتصادی و ارتباطی عظیمی را در جامعه آمریکا، درخدمت اهداف خود گیرد.
سازمان ها و سیستم های سیاسی مسیحیت صهیونیستی و اصولگرافقط به آماده ساختن جامعه آمریکا برای بازگشت مسیح اکتفا نکردند،بلکه رسالت آنها، رسالت جهانی و صلیبی بود و نقش آن فقط به سیاست داخلی محدود نمی شد، بلکه در سیاست خارجی آمریکا نیز دارای نقش مهم و مؤثری شدند؛ بطوری که در دهه های اخیر تقریبا توانسته انداهداف و راهبردهای خود را تحت عنوان (سیاست خارجی آمریکا) والزامات راهبردی آن، پی گیری کنند.
سیاست های همچون ؛ حمایت بی قید و شرط از اسرائیل، مخالفت باکشورهای اسلامی و تضعیف و اشغال بخشی از سرزمین های آنها و درپیش گرفتن سیاست یکجانبه گرایی در عرصه بین الملل، و نادیده گرفتن قواعد بین المللی توسط سیاستمداران آمریکا از جمله تأثیرپذیری جامعه سیاسی آمریکا از جریان مسیحی صهیونیستی می باشد.
با این (مقدمه) باید گفت که به هر حال، کاخ سفید، سده بیست و یکم را با گروه تازه ای از صهیونیست های مسیحی آغاز کرد؛ گروهی که به (نومحافظه کاران) شهرت یافت و عقاید و آموزه های ویژه ای در زمینه سیاست خارجی آمریکا اعلام داشت. (صهیونیسم مسیحی)؛ جریان بنیادگرایی است که پس از حادثه 11 سپتامبر تأثیر بسیار مهمی را درهیأت حاکمه امریکا ایفا نموده است. حدود 50 سال پیش یکی از جامعه شناسان سیاسی آمریکا به نام (سی. رایت. میلز) کتابی در زمینه ساختارقدرت در آمریکا تألیف کرد. این کتاب، هر چند که 50 سال پیش نوشته شده است، اما هنوز یک کتاب مرجع در آمریکاست که ساختار قدرت دراین کشور را به خوبی بیان کرده است.
رابرت میلز؛ مهم ترین جریان تأثیر گذار در کانون قدرت و هیأت حاکمه آمریکا را جریان (بنیادگرای مسیحی) یا به تعبیری صهیونیست های مسیحی می داند. باید گفت در یک قرن گذشته، جریان جدیدی که دربین پروتستان های ایالات متحده فوق العاده قدرتمند شده است،مکتب نو ظهور (مبلغان انجیل) است. قبل از جنگ دوم جهانی، این مکتب نو ظهور به بنیادگرایی معروف شد و شعار آنها بازگشت به ارزش های انجیل بود و هدف آنها اداره حکومت در آمریکا بر مبنای بنیادهای انجیل بود. این عقیده توسط جنبش صهیونیسم مسیحی یاهمان بنیادگرایان مسیحی مطرح گردید. پس از حادثه 20 شهریور1380 (11 سپتامبر 2001)؛نقش صهیونیست های مسیحی در دستگاه دیپلماسی آمریکا به شدت افزایش یافت ؛ به طوری که صاحبنظران،استراتژیست ها و پژوهشگران سیاسی و علمای اجتماعی هشدار دادندکه ایدئولوژی بنیادگرای پروتستانی (صهیونیسم مسیحی) به وضوح دربدنه (کاخ سفید) و (پنتاگون) مشاهده می شود. بنیادگرایی پروتستانی (صهیونیسم مسیحی) با توجه به اوضاع خاص داخلی جامعه و شرایطبین المللی، خواهان سوق دادن سیاست خارجی ایالات متحده، بر حسب دیدگاه های توراتی خویش بوده اند. (1)
براساس آنچه گفته شد، به منظور بررسی آثار عملکردصهیونیست های مسیحی در نظام بین الملل بهتر است به بررسی تأثیرگروه نو محافظه کار به عنوان نماد آن در نظام بین الملل بپردازیم.
چشم اندازی از رسوخ پذیری ساختار نظام بین الملل از صهیونیسم مسیحی
محافظه کاران جدید؛ به عنوان نماد صهیونیست های مسیحی، اغلب به صورت چهره های بسیار ایدئولوژیک، با استفاده از نفوذ خود در مراکز؛علمی، اقتصادی و سیاسی به دنبال گسترش حوزه های نفوذ منافع خویش می باشند. نومحافظه کاران افرادی طرفدار استفاده از زور ومخالف دیپلماسی نگریسته می شوند. آنان در حقیقت طراحان نوین جنگی آمریکا به حساب می آیند و نه تنها خواهان جنگ در خاور میانه،بلکه در کل جهان هستند. زیرا آن طور که (فرانسیس فوکویاما) نویسنده کتاب مشهور (پایان تاریخ) نوشته است : نو محافظه کاران به هیچ وجه طرفدار حفظ نظم موجود نیستند و نمی خواهند نظام مبتنی بر سلسله مراتب پا بر جا بماند.
نو محافظه کاران همچنین معتقدند که آمریکا به عنوان محور اقتصادجهانی و (رهبر معنوی) این سیستم، وظیفه دارد که به اشاعه فرهنگ سرمایه داری خود بپردازد. از نقطه نظر آنان، آمریکا می بایست حضوری وسیع در جهان را دنبال کند که این نه در جهت تحکیم ساختار سیاسی آن با ساختار سیاسی حاکم بر آمریکا، بلکه در راستای تضعیف ظرفیت های این ساختار بین المللی برای دیکتاتور منشی خود است. به نظر این گروه ؛ منافع آمریکا حکم می کند که رژیم های دیکتاتوری درصورتی که از دوستان آمریکا هستند، به تدریج و با همکاری آن حکومت و در صورتی که از دشمنان آمریکا هستند، با (تضعیف از درون و فشارنظامی از بیرون) جایگزین شوند.
بوش پسر، به عنوان رئیس جمهور کنونی در خانواده ای متدین وابسته به فرقه مسیحیان انجیلی متولد شد، در دوران زندگی خود شدیدا تحت تأثیر افکار و اعتقادات کشیش (بیلی گراهام) از مروجین سرشناس مسیحیت انجیلی قرار گرفت. بر این اساس است که بوش در سخنان خود صریحا اذعان داشته که ؛ (یهودیان تنها ملت برگزیده خدا در زمین هستند).
تمایل شدید بوش به تفسیر دینی از حوادث سیاسی روز و در نتیجه کاربرد گسترده اصطلاحات مذهبی در سخنانش، همگی ناشی از مبنای اعتقادی بوش می باشد. به طور مثال، بوش علاقمند است تا به جای استفاده از واژه دموکراسی که دارای مبنای سیاسی و غیر مذهبی است، ازاصطلاح (آزادی) که ریشه دینی دارد، استفاده کند. چون اصطلاح (آزادی کشف و شهود خداوند) از جمله آموزه های اصلی پروتستانیسم می باشد؛ همین طور، کاربرد واژه (جنگ میان خیر و شر) و... همگی منبعث از دیدگاه بنیادگرایانه مذهبی بوش می باشد و در همین راستااست که بوش و پدر معنوی اش، (بیلی گراهام)، سیاست های جنگ طلبانه آمریکا در عراق و حمایت بی حد و حصر از اسرائیل را بیشتر درچار چوب عمل به تکالیف الهی و رسالت تاریخی و مذهبی خود توجیه می کنند و امیدوارند که ترویج مسیحیت و ظهور مسیح نتیجه نهایی جنگ در عراق باشد.
بر این اساس، راست مسیحی طی یک دهه اخیر، تلاشی برای شکل دادن به سیاست خارجی آمریکا و تطبیق آن با بینش و نظرات خود وتصویری که از یک (کشور خدایی) دارد، صورت داده است. راست مسیحی کنونی،خصوصا پیروان کلیسای انجیلی، بین المللی گرا ومدعی تلاش برای (هدایت و نجات انسان ها) در همه جای جهان و(ابلاغ پیام مسیح) و بسط (ارزش های دموکراتیک) است. به عبارتی دیگر، چون در مبارزات اجتماعی ـ فرهنگی داخلی دشواری هایی بسیاروجود داشت (به علت قدرت دمکرات ها)، مسیحیان دست راستی بخشی از توان خود را نیز متوجه موضوعات بین المللی کردند و به قول یکی ازآنها در پی مبارزه با انواع باندها برآمدند.(2) احساس خطر آنها ازمسلمانان و این تصور که مسلمانان به یک اندازه از مسیحیان ویهودیان نفرت دارند، در جلب توجه آنها به سیاست خارجی آمریکا ومسائل بین المللی بی تأثیر نبود. اصولا اینها پیوسته بر این باور بوده اندکه موفقیت آنها در جریان موکول به پیروزی ارزش های آنها در خارج است.
(گری بوئر) که طی بیش از یک دهه اخیر از طریق سازمانی که دررأس آن قرار دارد، عمده توان و امکانات خود را صرف دفاع از آنچه که (نظام ارزشی یهودی مسیحی) خانواده سنتی می نامد و نیز اعتلای (اصول انجیلی) در فرهنگ آمریکایی کرده، و موضوعاتی چون ؛ دعا درمدارس و مبارزه با سقط جنین، در صدر دستور کارش بوده است. با این حال، او و افرادی مشابه او بیش از پیش در دهه 90 توجه خود را در عین حال به سیاست خارجی نیز معطوف کردند. او به عنوان مثال نقش مهمی در بحث های مربوط به چگونگی روابط اقتصادی با چین درکنگره ایفا کرد. وی همچنین، در دفاع از طرح هایی کوشید که اعمال تحریم علیه ده ها کشور را در دستور کار خود داشت، کشورهایی که درمورد آنها ادعا می شد و می شود که مسیحیان را آزار داده و مانع آزادی انجام امور مذهبی از سوی آنها شده اند. علاقه راست مسیحی نسبت به نوع سیاست خارجی خاص دوره (رونالد ریگان) نیز در جلب آن به عرصه سیاست خارجی مؤثر بود. آنها حمایت از مواضع تند ریگان علیه کمونیست های بی خدا را آسان یافتند. در عمل نیز به حمایت ایدئولوژیکی و مالی از نیروهای ضد کمونیست در کشورهای مختلف پرداختند.
این سیاست ها در دهه (1990 م) در واقع اعلام خطری بود به سیاستمداران آمریکایی و سایر کشورها مبنی بر اینکه راست مسیحی خود را به موضوعات مربوط به خانواده و امور دینی صرف محدود نخواهدکرد. طی سال های اخیر، آنها بیش از پیش در بسیاری از زمینه های مربوط به سیاست خارجی و در رأس آنها حمایت از اسرائیل و نیز اموری چون کنترل تسلیحات، امور دفاعی و جلوگیری از تأمین مالی نهادهایی چون ؛ صندوق بین المللی پول و سازمان ملل فعال شده اند.
با توجه به پیشگویی های انجیلی، اصطلاحاتی مانند؛ (حکومت جهانی) و (نظم نوین جهانی)، در نظر مسیحی های محافظه کار تهدیدآمریکا جلوه می کنند. طی دهه های گذشته (Dispensationaist)هاکسانی مانند هیتلر، موسولینی، سادات، استالین و حتی کیسینجر را ضدمسیح خواندند.
(جنبش همبستگی مسیحی) یکی از تشکیلات عمده پیروان کلیسای انجیلی است که نقش قابل توجهی در پیشبرد سیاست های راست مسیحی در زمینه فعالیت های بین المللی داشته است. عمده فعالیت این تشکیلات معطوف به افشای آنچه شده که (آزار و اذیت مسیحیان در چین، سودان، برمه، عربستان، پاکستان و...) نامیده می شود. این جریان به شکل گیری آنچه که گروههای دست راستی دفاع از حقوق بشر منجر شد، کمک کرد. در حالی که گروه های سنتی طرفدارحقوق بشر توجه خود را به طور عام به نقض حقوق بشر معطوف می کنند،گروههای مسیحی مورد نظر به طور مشخص بر روی آزار و اذیت مذهبی متمرکزند.
همبستگی بین المللی مسیحی ؛ اولین گروهها از این نوع بود که در دهه (1970 م) به وجود آمد و عمدتا شرایط مسیحیان در شوروی سابق را مدنظر داشت. (فرانک وولف)؛ (نماینده جمهوری خواه از ویرجینیا) تلاش زیادی در مجلس نمایندگان برای به اجرا گذاشتن این اندیشه و به قول خودش اخلاقی کردن سیاست خارجی و برخورد با (سرکوب مذهبی درخارج) انجام داده است. وی بعدا همراه با (سناتور اسپکتر) پیش نویس طرح قانون آزادی مذهبی بین المللی را ارائه کرد. (مایکل هاروویتز)؛ نیزنقش مهمی در این روند بازی کرد. وی در (5 ژوئیه 1995) مقاله ای در(وال استریت جورنال) تحت عنوان ؛ (نابردباری جدید بین هلال وصلیب) به چاپ رساند. وی که یک یهودی نومحافظه کار و فعال درمؤسسه محافظه کار (هودسون) است، در مقاله اش از آنچه که وضعیت اسف بار مسیحیان در خاورمیانه و سودان خواند، سخن گفت و خواستاراقدامی از سوی دولت آمریکا شد. وی نوشت برای یهودیان آمریکا که جانشان را مدیون درهای باز این سرزمین متبرک هستند، سکوت راه حل نیست. وی با کمک دیگران در (ژانویه 1996) اجلاسی در واشنگتن در مورد (آزار مسیحیان در جهان) برگزار کرد که از موفقیت زیادی برخوردار شد.
در نتیجه مجموعه ای از این قبیل فعالیت ها، نهایتا دولت کلینتون خودرا ملزم دید تا در چار چوب (قانون آزادی بین المللی مذهب)، برخی تدابیر اداری برای تظاهر به فعال بودن در ارتباط با آزادی های مذهبی در جهان اتخاذ کند، از آن جمله، ایجاد کمیته مشورتی در مورد آزادی مذهبی در خارج، گزارش سالانه ای که وزارت خارجه در این مورد منتشرمی کند و تعلیماتی به دیپلمات های آمریکایی در خارج در این رابطه قابل ذکر است. لابی های صنعتی و تجاری تاکنون مخالف فعالیت های راست مذهبی در این زمینه ها بوده اند. قانون آزادی مذهبی بین المللی که در نتیجه این فعالیت ها تصویب شد از نسخه اولیه که توسط راست هاارائه شده بود، بسیار ملایم تر شد و به رئیس جمهور اختیار داد که در موردتحقیق راجع به تبعیض مذهبی در کشورها و اعمال مجازات ها تصمیم بگیرد. (3)
بر اساس آنچه گفته شد، اصول ذیل را می توان به عنوان تبیین کننده رسوخ پذیری ساختار نظام بین الملل از صهیونیسم مسیحی عنوان نمود:
1. گسترش تجارت تسلیحاتی در دنیا
به دنبال قدرت یافتن نو محافظه کاران به عنوان نمادی از صهیونیسم مسیحی آمریکا، مجتمع های بزرگ صنایع تسلیحاتی آمریکا آخرین سلاح های موجود با فن آوری پیشرفته را آزمایش کردند و بدین گونه میلیاردها دلار به جیب خود سرازیر ساختند. این پول از بودجه دفاعی آمریکا و بودجه ویژه 80 میلیارد دلاری تأمین می شود، کنگره آمریکا به درخواست رئیس جمهور آن کشور، آن را به تصویب رساند و در اختیاردولت بوش و در واقع در اختیار وزارت دفاع آمریکا قرار داد.
با فرو پاشی نظام سوسیالیستی اروپای شرقی در اواخر دهه 80 میلادی، افکار عمومی درون آمریکا انتظار داشت، از بودجه فزاینده دفاعی کاسته شده و به ازای آن، بر بودجه امور اجتماعی افزوده گردد.استدلال این بود حال که دشمن دیرین ایالات متحده آمریکا، یعنی ابرقدرت کمونیستی شکست خورده و فرو پاشیده است و دیگر نیازی به مسابقه تسلیحاتی نیست، پس باید این بودجه را در جهت رفع نابسامانی ملی، از جمله مبارزه با فقر و نظام آموزشی صرف کرد. با همین استدلال بود که دولت کلینتون با وعده و با هدف سر و سامان دادن به این نابسامانی ها بر سر کار آمد. اما طرح های اجتماعی کلینتون با مخالفت سرسختانه جمهوری خواهان روبرو گشت. بطوری که طی چند سال بعداثری از این طرح ها باقی نماند. در این مقطع، جناحی از جمهوری خواهان که بعد به نو محافظه کاران معروف شدند، نه تنها با کاهش بودجه دفاعی مخالف بودند، بلکه حتی خواستار افزایش آن نیز می شدند.به عقیده آنان، پس از شکست دشمن سوسیالیستی، آمریکا باید به مصاف با دشمنان دیگر که در سراسر جهان پراکنده اند رفته و خود رامجهز به مدرن ترین تسلیحات پیشرفته کند و بدین گونه، نقش رهبری خود بر جهان را تضمین نماید. انتشار نظریه هایی چون برخورد تمدن هااز سوی (ساموئل هانتینگتون) و یا (جنگ عادلانه) از سوی (مایکل والزر) از اساتید دانشگاه های آمریکا، در خدمت این دسته از نومحافظه کاران حزب جمهوری خواه قرار گرفت و مبانی نظری آنها تشکیل داد.
همانگونه که قبلا اشاره شد، در سال 1997 سازمانی غیر انتفاعی درآمریکا بنیانگذاری شد، که (پروژه برای قرن جدید آمریکایی) نام گرفت. بخشی از بنیانگذاران این سازمان که هم اکنون در هیأت دولت (جرج دبلیو بوش) قرار دارند، در بیانیه اصول ارزشی خود می نویسند؛ایالات متحده آمریکا در سیاست دفاعی خود دچارسرگردانی است ودولت کلینتون قادر نبوده که یک دیدگاه استراتژیک قابل اعتماد از نقش جهانی آمریکا ارائه دهد. آنان می افزایند، که نباید عوامل عمده موفقیت دولت ریگان را از یاد برد و این عوامل عبارتند از یک نیروی نظامی قوی و آماده رویارویی با چالش های حال و آینده، یک سیاست خارجی بی باکانه و آگاه در ترویج اصول ارزشی آمریکایی در خارج از مرزها و یک رهبری ملی در خارج که مسئولیت جهانی آمریکا را بپذیرد.
بر این اساس، نومحافظه کاران نوین آمریکا با تأسی از آموزه های صهیونیسم مسیحی، خواستار افزایش بودجه قابل ملاحظه نظامی هستند تا (مسئولیت های جهانی) خود را برای تأمین نقش بی بدیل آمریکا تحقق بخشند.(4) و لذا نظم جدید بین المللی باید با امنیت، رفاه و اصول ارزشی آمریکا سازگار باشد تا عظمت آمریکا در قرن آینده تضمین گردد. مروجین این نظریه در دولت جدید جرج دبلیو بوش جنگ های افغانستان و عراق را ایجاد کردند، گرچه درس هایی را نیز ازاین جنگ ها آموختند که شاید نوعی (تجدید نظر) را بر الگوهای رفتاری آنها در آینده دیکته نماید.
در دوران نومحافظه کاران نوین آمریکا و بخصوص بعد از انفجارهای یازده سپتامبر قدرت و مسئولیت های فرماندهی منطقه ای پنتاگون درچار چوب برنامه های آموزشی، مانورهای نظامی مشترک و گسترش حضور نظامی آمریکا در سراسر جهان به ویژه در آفریقا،آمریکای لاتین و اوراسیا تقویت شد. در این عصر جدید، ارتش آمریکا آزادی جدیدی برای عمل پیدا کرد. از این بستر، میلیتاریست ها؛ امنیت ملی، کنترل سیاست خارجی و سیاست نظامی دولت بوش را در اختیار گرفتند.
چشم اندازهای استراتژیک تغییر دکترین ها، افزایش شدیدبودجه های نظامی و دفاع ملی و بی اعتنایی به مقررات بین المللی عناصر ظهور یک جنگ طلبی جدید در دولت آمریکا را تشکیل می داد.در این دوران ؛ دولت آمریکا به نظامی گری بدون آن که با مانع قواعد،معاهدات یا ائتلاف های بین المللی مواجه شود، روی آورد. و در واقع (ترمینولوژی نوینی) را در حقوق و روابط بین الملل ایجاد نمودند که اساس آن بر (ایجاد صلح از طریق کاربرد جنگ) استوار می باشد.
تغییرات دکترین ها نیز به طور منطقی از این محور قدرت پیروی کرد.مقامات پنتاگون بجای توسل به آنچه (دکترین (5) نظامی تهدید ـمحور) می نامند، به سمت یک رهیافت توانایی ـ محور حرکت کردند، تابتوانند برتری نظامی دائمی خود را حفظ کرده و توان شکست هرگونه حمله قابل تصور (به مثابه ضربه اول)، به آمریکا را داشته باشند. پنتاگون برای تضمین این برتری بی پایان نظامی، نیازمند افزایش بودجه است و لذا بالاترین میزان افزایش بودجه نظامی از زمان ریگان به بعد، دردوران بوش بوده که بخش عمده آن به سیستم های قدیمی جنگ سنتی اختصاص یافت و مقدار زیادی نیز برای تغییر سیستم های جدید شامل دفاع ملی موشکی، که برای تضمین برتری جویانه نظامی آمریکا درآینده طراحی شده، اختصاص یافته است. (6)
آمریکا در مسیر جنگ طلبی، ابتکار عمل را نه به دیپلمات ها، بلکه به تجار اسلحه می دهد. در جریان جنگ عراق صنایع نظامی آمریکا ازسود برندگان اصلی جنگ بودند؛ یعنی نومحافظه کاران با اتخاذ سیاستی جنگ محور در سطح بین المللی، سیاست خرید و فروش تسلیحات را دردستور کار کشورهای زیادی در سطح جهان قرار داد، که کشورهای عضوشورای همکاری خلیج فارس در کانون آن قرار دارند.
کلمات کلیدی :
نوشته شده توسط : مشهد 118 |
نظرات دیگران [ نظر]